فایل رایگان پاورپوینت غزوه بني المصطلق

    —         —    

ارتباط با ما     —     لیست پایان‌نامه‌ها

... دانلود ...

بخشی از متن فایل رایگان پاورپوینت غزوه بني المصطلق :

محتویات

1 تاریخ غزوه بنی‌مصطلق 2 علت وقوع غزوه بنی‌مصطلق 3 وقایع غزوه بنی‌مصطلق 3.1 سپاه مسلمانان 3.2 دستگیری جاسوس دشمن 3.3 شکست بنی‌مصطلق 3.4 حضور فرشتگان در این غزوه 4 وقایع بعد از جنگ 4.1 اسلام آوردن حارث‌ 4.2 وقوع فتنه و نفاق بین مسلمین 4.3 نزول سوره منافقون 4.4 رسوا شدن فاسق 5 پانویس 6 منابع

تاریخ غزوه بنی‌مصطلق

قبیله بنی ­مصطلق طایفه ­ای از «خزاعه» بودند که در ناحیه «فرع»، هشت منزلی مدینه سکونت می­ کردند. به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر رسید "حارث بن ابی‌ ضرار" رئیس و بزرگ بنی ­مصطلق همراه قوم و قبیله خویش و عده­ ای از اعراب دیگر قبایل، قصد حمله به مدینه و جنگ با رسول ­خدا صلی الله علیه و آله را دارد.

واقدى تاریخ این غزوه را شعبان سال پنجم مى ‌داند[1] و لذا پیش از جنگ احزاب از آن یاد مى ‌کند. این در حالى است که ابن اسحاق، خلیفه بن خیاط و طبرسى آن را در شعبان سال ششم مى ‌دانند.[2]

علت وقوع غزوه بنی‌مصطلق

حارث بن ابى ضرار رئیس طایفه بنى المصطلق قوم خویش و کسان دیگرى از اعراب را براى جنگ با اسلام بسیج کرد. زمانى که خبر به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رسید، آن حضرت بُرَیده بن حُصَیب را براى بدست آوردن اطلاعات بدان سوى فرستاد. او نزد حارث رفت و گفت: شنیده ‌ام که شما براى جنگ با محمد صلى الله علیه و آله و سلم آماده شده‌ اید، من نیز در قوم خود گشتم تا کسانى که از من پیروى مى‌ کنند جمع آورى کرده با شما متحد شویم. حارث گفت: به سرعت حرکت کن. بریده نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بازگشت و پس از آن بود که آن حضرت به همراه سپاهى به سوى بنى المصطلق حرکت کرد.[3]

وقایع غزوه بنی‌مصطلق

سپاه مسلمانان

پیامبر (ص) مسلمانان را فرا خواند و خبر دشمنشان را به ایشان داد و مردم با شتاب آماده خروج شدند. رسول خدا «أبوذرّ غفارى» و به قولى «نمیله بن عبداللّه لیثى» را در مدینه جانشین گذاشت‌.[4] در این جنگ سى اسب داشتند که ده رأس آن در اختیار مهاجران و بیست رأس دیگر در اختیار انصار بود.[5]

در این جنگ گروه زیادى از منافقان، که هرگز در جنگ هاى دیگر همراهى نکرده بودند و رغبتى به جهاد نداشتند فقط به دلیل نزدیکى محل جنگ و براى رسیدن‌ به مال دنیا با آن حضرت بیرون آمدند.[6]

دستگیری جاسوس دشمن

پیامبر (ص) از مدینه که بیرون آمدند چون به محل بقعاء رسیدند، به جاسوسى از دشمن برخوردند و از او پرسیدند: پشت سرت چه خبر بود؟ و مردم کجایند؟ گفت: من از آنها اطلاعى ندارم. عمر بن خطاب به او گفت: راست مى‌ گویى یا گردنت را بزنم؟ گفت: من مردى از بنی مصطلق هستم و از نزد حارث بن ابى ضرار، که جمعیت زیادى براى جنگ با شما جمع کرده است، آمده‌ام. مردم بسیارى گرد او جمع شده‌اند و مرا فرستاده است تا خبر شما را برایش ببرم که آیا از مدینه حرکت کرده‌ اید یا نه. عمر او را پیش رسول خدا آورد و خبر مربوط به او را گزارش داد، پیامبر (ص) او را به اسلام فرا خواند و آن را بر او عرضه داشت که نپذیرفت و گفت: من به دین شما در نمى‌آیم تا ببینم قومم چه مى ‌کنند، اگر ایشان به آیین شما در آمدند، من هم یکى از ایشان خواهم بود و اگر به دین خود ثابت ماندند، من هم مردى از ایشانم. عمر گفت: اى رسول خدا، گردن او را بزن! و پیامبر (ص) دستور داد که گردنش را بزنند.[7] خبر کشته شدن این جاسوس دشمن را به شدت متزلزل کرده و ترساند و شمارى از اعراب را از اطراف حارث پراکند.[8]

شکست بنی‌مصطلق

سپاه اسلام در مریسیع فرود آمد، پرچم مهاجرین در دست عمار قرار گرفت و پرچم انصار در دستان سعد بن عباده؛[9] دشمن نیز آماده جنگ شده ساعتى تیراندازى شد و پس از آن جنگ تن به تن آغاز شد؛ دشمن به سرعت درهم پاشید، ده نفر کشته و بقیه به اسارت در آمدند. از مسلمانان جز یک نفر به شهادت نرسید، وى «هشام بن صبابه» بود که به دست مردى از قبیله «عباده بن صامت» که او را دشمن مى‌ پنداشت به شهادت رسید.[10] شعار مسلمانان در این جنگ نظیر جنگ بدر این بود: یا منصور، أمِت، أمِت، اى پیروز بمیران بمیران.[11] به دنبال خاتمه جنگ تمامى اموال بنى المصطلق به عنوان غنایم جنگى ضبط شده و گوسفندان و شتران فراوانى میان جنگجویان تقسیم گردید.

حضور فرشتگان در این غزوه

جویریه دختر حارث بن ابى ضرار مى‌ گفت: چون رسول خدا (ص) به مریسیع آمدند، شنیدم پدرم مى‌ گفت: محمد با لشکرى بى ‌کران به سراغ ما آمده است که تاب و توان آن را نداریم. من هم آن قدر سپاهى و سوار مى‌دیدم که نمى‌توانستم وصف کنم، ولى پس از آنکه مسلمان شدم و پیامبر (ص) مرا به همسرى برگزید، وقتى که از مریسیع بر مى‌ گشتیم، به مسلمانان نگاه کردم، دیدم آن قدرها که در نظرم آمده بود نیستند، دانستم که خداوند متعال در دل مشرکان ترس و بیم افکنده بود. مردى از ایشان هم، که اسلام آورده و اسلامى بسیار پسندیده داشت، مى‌ گفت: ما مردان سپید چهره زیادى بر اسبان ابلق دیدیم که آنها را نه قبلا دیده بودیم و نه بعدا دیدیم.[12] البته علامه مرتضی عاملی این مساله را رد کرده اند.[13]

وقایع بعد از جنگ

اسلام آوردن حارث‌

ابن هشام مى‌نویسد: چون رسول خدا از غزوه «بنى مصطلق» برمى‌گشت، در «ذات الجیش»، «جویریه» را که همراه وى بود به مردى از انصار سپرد تا او را نگهدارى کند، و چون به مدینه رسید حارث پدر جویریه براى بازخرید دخترش رهسپار مدینه شد و در «عقیق» به شترانى که براى فدیه به مدینه مى‌آورد نگریست و به دو شتر علاقه‌مند شد و آن دو را در یکى از دره‌هاى «عقیق» پنهان ساخت و سپس به مدینه نزد رسول خدا آمد و گفت: اى محمّد! دخترم را اسیر گرفته‌اید و اکنون سربهاى او را آورده‌ام.

رسول خدا گفت: آن دو شترى که در فلان دره «عقیق» پنهان کردى کجاست؟ «حارث» گفت: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أنّک محمّد رسول اللّه»، به خدا قسم که: کسى جز خدا از این امر اطّلاع نداشت. «حارث» و دو پسرش که همراه وى بودند و مردى از قبیله‌اش به دین اسلام درآمدند و فرستاد تا دو شتر را آوردند و شتران را به رسول خدا تسلیم کرد و دختر خود را تحویل گرفت. دختر هم اسلام آورد و نیکو مسلمانى شد، سپس رسول خدا او را از پدرش خواستگارى کرد و پدرش او را با چهارصد درهم کابین به رسول خدا تزویج کرد.

چون خبر ازدواج رسول خدا با «جویریه» در میان أصحاب انتشار یافت، مردم به خاطر خویشاوندى «بنى المصطلق» با رسول خدا اسیران خود را آزاد کردند. از برکت این ازدواج صد خانواده از «بنى المصطلق» آزاد گردید. به قولى: کابین «جویریه» هم آزاد شدن همه اسیران «بنى المصطلق» یا آزاد شدن چهل نفر از قبیله او بود.

وقوع فتنه و نفاق بین مسلمین

در آن هنگام که جنگ مریسیع تمام شده بود، مسلمانان بر سر چاه هاى آب مریسیع، جایى که مقدار کمى آب داشت مانده بودند، و آب چندان کم بود که دلوها پر نمى ‌شد. سنان بن وبر جهنى که هم پیمان بنى سالم بود، همراه تنى چند از جوانان بنى سالم براى آب برداشتن آ

لینک کمکی