فایل رایگان پاورپوینت فـخر الاسـلام

    —         —    

ارتباط با ما     —     لیست پایان‌نامه‌ها

... دانلود ...

بخشی از متن فایل رایگان پاورپوینت فـخر الاسـلام :

محتویات

1 ولادت و نیاکان 2 تحصیلات در مسیحیت 3 حادثه‌ سرنوشت‌ساز 4 تحصیلات در اسلام 5 سفری پرمخاطره 6 آثار و تألیفات 7 وفات 8 پانویس 9 منابع

ولادت و نیاکان

محمدصادق[1] فخرالاسلام، حدود سال 1260 هـ.ق[2] در خانواده مسیحی ساکن کلیسای کندی، در شهر ارومیه[3] دیده به جهان گشود.[4]

پدر و اجداد فخرالاسلام، همه از روحانیان و کشیشان بزرگ مسیحی بوده و در شهر ارومیه به تبلیغ و نشر آیین مسیحیت مشغول بوده‌اند.[5]

تحصیلات در مسیحیت

محمدصادق، از ابتدای کودکی تحت سرپرستی پدر روحانیش به آموختن احکام و عقاید مسیحیت پرداخت. سپس در زادگاهش به عنوان محصل علوم دینی به طور رسمی ‌‌در جلسات تدریس عالمان مسیحی حاضر شد. وی نزد استادان مرد و زن مسیحی از فرقه‌های پروتستان و کاتولیک،[6] به تحصیل علوم دینی پرداخت و کتاب‌های تورات، انجیل و سایر علوم رایج نصرانیت در آن زمان را به خوبی فراگرفت.

محمدصادق، دوازده ساله بود که با جدیت و اشتیاق کامل این مرحله از دانش‌اندوزی را به خوبی به پایان ببرد و به درجه «قسیسیت» نایل آمد. وی این مرحله از روحانیت را کافی ندانسته، زادگاهش را به قصد واتیکان،[7] ترک و بعد از تحمل مشقات فراوان و پشت سرگذاشتن سرزمین‌های زیاد، به مقصد خود رسید و برای کسب مدارج عالی علوم مسیحیت وارد حوزه علمیه جهانی مسیحیت شد. او در آن مکان به فراگیری احکام، معارف و کسب مراحل معنوی پرداخت.

اقامت او در واتیکان حدود 6 سال طول کشید و در این مدت علاوه بر تخصص در عقاید و آیین مسیحیت؛ بر اصول و فروع ملل و مذاهب مختلف آن دین و نیز احکام و فروع آن‌ها احاطه کامل پیدا کرد. وی از شاگردان ممتاز در دوران تحصیلی خود بشمار می‌‌رفت و به همین خاطر بسیار مورد احترام و اکرام استادانش بود.[8]

حادثه‌ سرنوشت‌ساز

تحصیلات محمدصادق در آیین مسیحیت تا هجده سالگی طول کشید. تا این که حادثه‌ای شگفت منجر شد وی سرّی از اسرار بزرگ عالم را کشف کند. حادثه‌ای که راه زندگی علمی، دینی و معنوی او را تغییر داد و او را از کوره راه‌های انحراف مسیحیت به صراط مستقیم و نورانی اسلام سوق داد و موجبات پذیرش بندگی خداوند یکتا را در او فراهم کرد. وی آن حادثه را چنین نقل می‌‌کند:[9]

«بعد از ورودم به «واتیکان» نزد استادان آن دیار به تحصیل علوم مسیحیت پرداختم، به ویژه استادی از فرقه کاتولیک که از نظر موقعیت اجتماعی دارای مقامی ‌‌والا بود و در زهد و تقوا شهرتی بسزا داشت. از این روی دارای مریدان و پیروان فراوانی از فرقه کاتولیک بود. عوام و خواص از اعیان و اشراف و صاحب منصبان این فرقه نزد او حاضر و هدایای نفیس به او تقدیم می‌‌کردند. و از طرفی او از نظر علمی، مراتب عالی را طی کرده و از استادان معروف بود و هر روز صدها نفر روحانی زن و مرد در درس او حاضر شده، از تعلیمات معارف عالی او بااشتیاق کامل بهره می‌‌بردند. در میان شاگردان خود، به من عنایت خاصی داشت. از این رو علاوه بر اظهار محبت نسبت به من، تمام کلیدهای محل سکونت خود را به من سپرده بود، جز کلید یک اتاق کوچک که تنها نزد خودش بود. از این که کلید آن اتاق کوچک را به من نسپرده بود، در دلم به او بدبین شدم و دائم پیش خود می‌‌گفتم: لابد در آن اتاق، اشیاء قیمتی اهدایی را ذخیره کرده است و نمی‌‌خواهد من آن ها را ببینم، پس زهد را برای دنیا می‌‌خواهد. این احساس درونی خود را هرگز بروز ندادم تا این که روزی استاد کسالت پیدا کرد و در کلاس درس حاضر نشد. مرا طلبید و گفت: به شاگردان بگو من کسالت دارم و نمی‌‌توانم در درس حاضر شوم و به آن‌ها بگو بروند.

من از نزدش بیرون آمدم، دیدم شاگردان در مورد مسایل مختلف دینی به مباحثه مشغول هستند تا این که بحث آن ها به لفظ «فارقلیطا» رسید که در انجیل چهارم، باب 14 و 15 و 16؛ حضرت عیسی علیه السلام، آمدن او را بشارت داده بود. هر کس نظری داد و بعد از آن پراکنده شدند. من هم نزد استاد آمدم. گفت: شاگردان در مورد چه بحث می‌‌کردند؟ گفتم: موضوعات گوناگون، از جمله لفظ «فارقلیطا» و هر کس نظری داشت. استاد به من گفت نظر تو چیست؟ گفتم: من نظر فلان مفسر مسیحی را بهتر می‌‌دانم. گفت تو مقصر نیستی؛ ولی همه آن نظرات دور از واقعیت هستند چرا که حقیقت آن لفظ فقط نصیب راسخان در علم می‌‌شود.

اشتیاق درک این حقیقت مرا از خود بی‌خود نمود و با التماس فراوان، از استادم، تفسیر آن لفظ را خواستار شدم. استادم گریه کرد و گفت: ای فرزند روحانی! تو پیش من عزیزترین مردم هستی و من چیزی از تو مضایقه ندارم. اگر تفسیر آن لفظ را به تو بگویم، از ناحیه مسیحیان، جان من و تو در خطر خواهد افتاد؛ مگر آن که تعهد کنی تا قبل و بعد از زندگی من، نام مرا نبری و تفسیر آن را به من نسبت ندهی چون قبل از مرگم جان خودم در خطر خواهد افتاد و بعد از مرگم، جان خانواده‌ام. من نیز به اسماء‌الاهی قسم یاد کردم که این خواسته او را برآورده کنم و به شرط او عمل نمایم. گفت: ای فرزند روحانی! این لفظ، اسمی ‌‌از اسامی ‌‌مبارک پیامبر مسلمانان است و به معنی احمد و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است. پس کلید آن اتاقی را که فقط نزد خودش نگه داشته بود به من داد و گفت، به آن جا برو و فلان صندوق را باز کن و آن دو کتاب موجود در آن را نزد من بیاور! من نیز چنین کردم. آن دو کتاب به خط یونانی و سریانی و قبل از ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و با قلم بر پوست حیوان نوشته شده بود.

گفت: ای فرزند روحانی! بدان که همه عالمان و مفسران و مترجمان مسیحی قبل از ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم قبول داشتند که لفظ «فارقلیطا» به معنی احمد و محمد صلی الله علیه و آله و سلم است؛ آنان بعد از ظهور آن حضرت، تمامی ‌‌کتاب های تفسیر، لغت و ترجمه‌های مربوط به این مسئله را به خاطر ریاست و رسیدن به اموال و منفعت دنیوی و یا به خاطر عناد و حسادت، تحریف کرده و بعضی را نیز از بین بردند.

ای فرزند روحانی! دین مسیحیت به خاطر ظهور حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم منسوخ شد و من و بسیاری از روحانیان مسیحی به این حقیقت پی برده‌ایم؛ ولی از ابراز آن به خاطر مصالحی که در نظر داریم خودداری می‌‌کنیم. گفتم: ای پدر روحانی! آیا مرا امر می‌‌کنی که داخل دین اسلام شوم! گفت: آری، اگر آخرت و نجات را می‌‌خواهی باید دین حق را قبول کنی. و من همیشه تو را دعا می‌‌کنم.

چون آن دو کتاب و گفته‌ها و تأییدهای استادم را شنیدم، نور هدایت و محبت حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم به طوری بر من احاطه پیدا کرد که دنیا و هر آن چه که از مظاهر آن است در نظرم کوچک آمد. در آن لحظه اندیشه‌ای جز اسلام و پیام‌آور آن در سر نداشتم؛ از این رو از محضر استادم خداحافظی کرده، در پی حقیقت روان شدم.[10]

محمدصادق، بعد از پی‌بردن به حقانیت اسلام، واتیکان را به قصد زادگاهش ارومیه، ترک کرد و جز چند جلد کتاب و وسایل شخصی چیزی با خود همراه نکرد. او بعد از زحمات بسیار وارد شهر ارومیه شد و در آن جا شبی به طور مخفیانه به جناب شیخ حسن مجتهد از عالمان مقیم آن شهر دیدار کرد و او را از اسلام آوردن خود آگاه نمود. جناب شیخ حسن مجتهد از این امر خوشحال شد و بنابر درخواست محمدصادق، چکیده‌ای از عقاید و برنامه‌های اسلامی ‌‌را به او تعلیم داد.

تحصیلات در اسلام

محمدصادق، بعد از پذیرش رسمی ‌‌اسلام، مدتی از ابراز آن در بین هم‌کیشان قبلی خود، خودداری کرد تا مبادا موجب آزار او شوند و یا به خاطر ضعیف بودن اطلاعات اسلامی‌‌اش، در مناظره با آنها عقیده‌اش به ارتداد کشیده شود، از این رو برای احاطه بر مبانی و اصول عقاید و معارف اسلامی، به تحصیل نزد استادان مقیم شهر ارومیه از جمله شیخ حسن مجتهد پرداخت و علوم مقدماتی حوزه را در آن شهر در اندک زمانی به پایان برد.

سپس در حدود سال (1285 هـ.ق) برای کسب مراحل عالی علوم دینی و کسب کمالات معنوی راهی عتبات عراق شده، و در شهرهای نجف، کربلا و سامرا، در محضر استادان و فقیهان بزرگ حاضر شد و فقه و اصول را تا حد اجتهاد فراگرفت. در دیگر رشته‌ها نیز همان طور که از آثار وی برمی‌‌آید، به ویژه رشته کلام و تفسیر قرآن، احاطه کافی پیدا کرد. از این رو او را دانشمند متتبع، متکلم فاضل، پژوهشگر آگاه، عالم متبحر و ژرف‌نگر، شبهه شناس، آگاه بر اصول مناظره و دارای اطلاعات گسترده در ادیان مختلف به ویژه مسیحیت و یهودیت معرفی کرده‌اند.[11]

شیخ محمدصادق، در شهرهای کربلا، نجف و سامرا، در کنار تحصیل علوم دینی، به تهذیب و کسب کمالات معنوی پرداخت. وی حضور عالمان اخلاق و عارفان الاهی را مغتنم شمرد و در سایه عنایات آنان، نفس خود را به زیور فضایل و زیبایی‌های معنوی، آراست.

با این که شیخ محمدصادق سال‌ها در محضر استادان و فقیهان اسلامی ‌‌در شهرهای ارومیه، نجف، کربلا و دیگر شهرهای علمی ‌‌مذهبی به تحصیل علوم دینی پرداخت، ولی جز نام شیخ حسن مجتهد نام هیچ کدام از آن ها نه به دست او و نه از ناحیه شرح حال نویسان، ذکر نشده است. از آن جا که تحصیلات علوم اسلامی ‌‌وی قبل از سال (1301 هـ.ق) به مدت 16 سال طول کشیده ـ یعنی وی از سال 1301 ق تا 1285 ق در عراق بوده است. از این رو عالمان و فقیهانی که در این زمان مشغول به تدریس بوده‌اند می‌‌توانند استادان احتمالی شیخ محمدصادق باشند از جمله:

آیات عظام، حسین کمری (متوفای 1299 هـ.ق)، سید مهدی قزوینی (متوفای 1300 هـ.ق) شیخ عبدالله نعمه (متوفای 1303 هـ.ق) شیخ جعفر تستری (متوفای 1303 هـ.ق) میرزا صالح قزوینی حلی (متوفای 1304 هـ.ق) محمدحسن شیرازی (متوفای 1312 هـ.ق)، محمدحسن آل یاسین (متوفای 1308 هـ.ق) محمدتقی اردکانی (متوفای 1306 هـ.ق)،[12] زین العابدین مازندرانی حائری (متوفای 1309 هـ.ق)، سید هاشم قزوینی (متوفای 1327 هـ.ق)، هادی تهرانی مدرسی (متوفای 1321 هـ.ق) شیخ علی بحرانی (متوفای 1321 هـ.ق) و دیگران.[13]

شیخ محمدصادق بعد از تکمیل تحصیلات عالی علوم اسلامی، از عالمان و فقیهان عراق خداحافظی نمود و برای انجام رسالت تبلیغ و ارشاد و هدایت به زادگاهش ارومیه بازگشت. که این بازگشت، خود سرآغاز ماجراهای جالب و

لینک کمکی