بخشی از متن فایل رایگان پاورپوینت قرآن و حديث در شاهنامه فردوسي :
علیهاالسلام اخذ و اقتباس شاه نامه از متون عربی، به اشعار و امثال تازی محدود نمی شود، بلکه در بسیاری از ابیات یا تعبیرات این کتاب، ردّ پای آیات و روایات اسلامی نیز به وضوح قابل تشخیص است.به عنوان نمونه، در ابتدای بخش مربوط به جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، در مدح محمود غزنوی گوید:
پسِ لشگرش هفتصد ژنده پیل |
خدای جهان یارش و جبرئیل |
که برگرفته از آیه ی شریفه ی «فَانَّ اللّه َ هُوَ مولاهُ و جبْریلَ»(1) است.
یا در بیت زیر که در مقدمه ی داستان بیژن و منیژه آمده:
گهی میْ گسارید و گه چنگ ساخت |
تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت |
پیدا است که اشارت به آیه ی شریفه ی «... ولکن الشیاطینَ کَفَروا یعلّمون النّاس السحر و ما انزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت...»(2) دارد.
یااین بیت که در وصف رخش رستم آورده:
به شب، مورچه بر پلاس سیاه |
بدیدی به چشم از دو فرسنگ راه |
ظاهرا مقتبس از فرمایش نبوی در آن حدیث مشهور است که هشدار می دهد، جریان شرک در میان افراد امّتم پنهان تر از راه رفتن مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک است: «إنّ الشّرک أخفی من دَبیب النَّمْل عَلی صفَاهٍ سَوْداء فی لَیْلَهٍ ظَلْماء».(3)
یا در ابیات زیر:
چو داری به دست اندرون خواسته |
زر و سیم و اسبان آراسته |
هزینه چنان کن که بایدت کرد |
نباید فشاند و نباید فشرد |
الهام گیری شاعر از آیه ی 29 اسرا: «وَلاتَجْعَلْ یَدَک مَغلولهً الی عُنُقک و لاتَبْسُطْها کُلَّ البَسط فَتَقْعُدَ مَلوما محسورا»، کاملاً قابل تشخیص است.
یا ابیات زیر (که در «هجو نامه» آمده است):
به عنبر فروشان اگر بگذری |
شود جامه ات سر به سر عنبری |
وگر تو شوی نزد انگشت گر(4) |
از او جز سیاهی نیابی دگر |
تلمیحی است به احادثی چون «مثل الجلیس الصالح و السوء کحامل المسک و نافخ الکیْر»(5) و یا «مثل الجلیس الصالح کمثل الدّادی إن لایجدک من عطره یعلقک من ریحه و مثل الجلیس السوء کمثل التبن ان لم یُحرقک بشرره یؤذک بدخانه».(6)
نیز در وصف زیبارویان کشور مازندران (در واقع در یمن یا هند) که شوق دیدار آنان، کیکاووس مستبد و خود خواه را آن همه به رنج و تعب افکند، می گوید:
بتان بهشتند گویی درست |
به گلنار(7) شان روی، رضوان بشست |
ویا در جای دیگر:
ز خوبان همه بزمگه چون بهشت |
تو گفتی که رضوان بر اون لاله کشت |
و نیز:
به گلشهر گفت آن که خرّم بهشت |
ندید و نداند که رضوان چه کشت |
رضوان، خازن و کلیددار معروف بهشت است که بر اساس روایات گوناگون، مأمور تزیین بهشت در روز بازپسین و بستن درب و تحویل کلید آن به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است.(8) در برخی روایات آمده است که حضرت ابوطالب علیه السلام در مراسم ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با خدیجه علیهاالسلام فرمود: در این مراسم، عرش و کرسی به اهتزاز در آمده و فرشتگان به سجده افتاده اند، و خدای متعال به رضوان وحی نموده است که بهشت را تزیین نماید، حور وغلمان را به صف کشد، جام های شراب طهور را آماده سازد و دوشیزگان بهشتی را آرایش کند.(9) انعکاس این مضمون اسلامی در شعر فوق کاملاً محسوس است. چنان که در بیت زیر نیز، طنین کلام مولا در خطبه ی (82) نهج البلاغه در وصف دنیا: «و من ساعاها فاتَتْهُ و مَن قَعَدَ عَنْها واتَتْهُ»، به وضوح شنیده می شود:
چو دشمنش گیری نمایدت مهر |
وگر دوست خوانی نبینیش چهر |
مهم تر از همه، می توان وصف خرد در دیباچه ی شاهنامه را شاهد آورد که ابیات گوناگون آن، عصاره ی آیات و روایات اسلامی در باب عقل، و بعضا ترجمه ی مستقیم آنها است. ذیلاً ابیات مزبور را ذکر کرده و سپس به مآخذ و منابع احتمالی هر یک توجه می دهیم:
کنون ای خردمند، وصف خرد |
بدین جایگه گفتن اندر خورد |
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد |
ستایش خرد را به از راه داد |
خرد رهنمای و خرد دلگشای |
خرد دست گیرد به هر دو سرای |
از او شادمانی و زویت غمیست |
و زویت فزونی و زویت کمیست |
خرد تیره و مرد روشن روان |
نباشد همی شادمان یک زمان |
چه گفت آن خردمند مرد خرد |
که دانا ز گفتار او بر خورد |
کسی کو خرد را ندارد زپیش |
دلش گردد از کرده ی خویش ریش |
هُشیوار دیوانه خواند وِرا |
همان خویش بیگانه داند ورا |
ازویی به هر دو سرای ارجمند |
گسسته خرد پای دارد به بند |
خرد چشم جان است چون بنگری |
تو بی چشم، شادان جهان نسپری |
نخست آفرینش خرد را شناس |
نگهبان جان است و آنِ سه پاس |
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان |
کزین سه رسد نیک و بد بی گمان |
حال، به «وحدت» یا«قرابت مضمون» ابیات فوق با مفاد آیات و روایات اسلامی توجه کنید:(10)
1. خرد بهتر ار هر چه ایزد بداد: ناظر است به روایاتی چون حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم «ما قسم اللّه للعباد شیئا افضل من العقل» و کلام مولای متقیان علی علیه السلام در غررالحکم «العقلُ اَفضلُ موجود»، یا نهج البلاغه «لامالَ اَعْوَدُ من العقل»، احادیث دیگری چون: «لاعُدَّهَ اَنْفَعُ من العقل»، «لاجَمالَ اَزْینُ من العقل» و «ما من شی ءٍ عُبِدَاللّه ُ به افضلُ من العقل» و...
2. خرد رهنمای و خرد دلگشای: راهنمایی و سرپرستی معنوی خرد، مضمون مشترک روایاتی است چون: «کَفی... بالعقلُ دلیلاً»، «العقل لهُدی و یُنجی و الجهل یقوی و یردی»، «العقل دلیلُ المؤمن»، «اهتدی من أبصَرَ و عقل» و «لکلّ قوم راع وراع العابدین العقل» و...
دلگشایی و سرور انگیزی خرد نیز مفاد این گونه احادیث است: «أصل العقل القدره و ثمرتها السرور».
3. خرد دست گیرد هر دو سرای: «بالعقل تُدرَکُ الدّارانِ جمیعا و من حرم العقل حرمهما جمیعا»، «بالعقلِ یُدرکُ کلُّ خیرٍ بإذن اللّه » و «لایفلح من لایعقل».
4. از او شادمانی وزویت غمیست |
وزویت فزونی وزویت کمیست |
از سُرور انگیزی خرد قبلاً یاد شد. مصرع دوّم نیز هم مضمون است با احادیثی چون: «الکمالُ فی العقل» و «کلّ الحرمان بالعقل» و «إنّ الثواب علی قدر العقل» و نیز اخباری چون: «قلیل العمل من العاقل مقبول مضاعَف، و کثیر العمل من أهل الهوی و الجهل مردود» و «إنّما یُداقُّ اللّه ُ العبادَ فی الحساب یومَ القیامه علی قَدْر ما آتاهُمْ مِنَ العُقول فی الدّنیا».
5. کسی کو خرد را ندارد زپیش |
دلش گردد از کرده ی خویش ریش |
معنا متناسب است با روایاتی چون: «للعاقل فی کلّ عمل إحسان، للجاهل فی کلّ حاله خسران» و «إستَرشِدوا العقلَ تُرشَدوا و لا تَعْصُوه»، و نیز: «الجاهلُ مَنْ یَفْعَلُ و یَنْدَمُ وَ إلاّ فَجُنُونُهُ مُسْتَحکمُ».
6. هُشیوار دیوانه خواند ورا |
همان خویش بیگانه داند ورا |
مصرع اوّل، از حدیث قبل (که برای جهّال، دو نوعْ جنونِ «موقت» و «پایدار» شناخته) برمی آید. مصرع دوّم نیز همسو با احادیثی است نظیر: «العقلُ فی الغُربَه قُرَبه، الحُمقُ فی الوطن غُربه» که بی خرد را در وطن خویش هم غریب و بیگانه شمرده است.
7. ازویی به هر دو سرای ارجمند: «أعْقَلُهُمْ أرْفَعُهُمْ دَرَجهً فی الدّنیا و الآخره»، «أفضلُ النّاس أعقلُ الناس»، «العقل رُقیٌّ إلی علّیّین»، «أعقلُ النّاس أقربُهُمْ من ا للّه ».
به گفته ی قرآن مجید، دوزخیان نیز می گویند: «لو کنّا نسمع او نعقل ما کنّا من أصحاب السّعیر» (ملک: 10).
8. گسسته خرد پای دارد به بند (یعنی به منزله ی چهارپا و حیوان است): «من عدم العقل فانّه یلحق بمنزله البهائم» که خود متخذ است از آیاتی چون: «أمْ تَحْسَبُ أنَّ أکثَرَهُمْ یسمعون أو یعقلون؟! إنْ هُمْ إلاّ کالأنعام بل هم أضلُّ سبیلاً». (فرقان، 44)، و نیز (ر. ک، اعراف، 178).
9. خرد چشم جان است چون بنگری |
تو بی چشم، شادان جهان نسپری |
همسو و قریب المضمون است با روایاتی چون: «إنّ ضوءَ الرّوح العقلُ» و «العاقل إذا أبصرَ بِعَیْنه شَیئا عَرَفَ الحقَّ منْهُ» و نیز: «مَثَلُ العقل فی القلب کَمَثَلِ السّراج فی وَسَط البَیْت» و «إنَّ التَفْکُّرَ حَیاهُ قَلْب الْبَصیر کَما یَمْشی المُسْتَنیرُ فی الظُّلُمات بالنُّور».
10. نخست آفرینش خرد را شناس: که ترجمه ی مستقیم حدیث نبوی مشهور «أوَّلُ ما خَلَقَ اللّه ُ العَقلَ» می باشد که به نحو مرسل و مقطوع السّند، در کتاب «غوالی اللئالی» آمده و روایات متعددی از طریق شیعه (به نحو مطلق یا مقیّد) در تأیید آن وارد شده است؛ نظیر: «إنّ أوَّلَ خَلق خَلَقَهُ اللّه ُ عَزَّ و جَلَّ العقلُ ...»(11) و «إنَّ اللّه َ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أوَّلُ خلْقٍ خَلَقَهُ من الرُّوحانیین عن یمین العرش من نوره».(12)
11. ··· |
نگهبان جان است و آنِ سه پاس |
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان |
کزین سه رسد نیک و بد بی گمان |
به نحو کلّی یا ضمنی، هم مضمون با روایاتی است، نظیر: «النُّفوس طلقه لکنَّ أیدی العقول اعَنَّتْها من النُّحوس» و فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم : «إنَّ العقلَ عقال منَ الجَهل، و النَّفْسُ مثْلُ اخْبَث الدَّوابِ فَإنْ لَمْ تُعْقَلْ حارَتْ» و نیز احادیثی چون: «الأدَبُ فی الإنْسان کَشَجَرهٍ أصْلُهَا الْعَقْلُ»، «العاقل مَنْ عَقَلَ لسانَهُ» و «العاقلُ مَنْ صانَ لسانَهُ عن الغیبه» و «لسان العاقل وراءَ قلبه و قلب الجاهل وراءَ لسانه»...
به نمونه ای دیگر از پرتوافشانی قرآن و احادیث بر شاه نامه، توجه کنید:
در پایان بخش «پادشاهی اردشیر»، با اشعاری شیوا به مدح خداوند می پردازد و نکته ی جالب در این تحمید و تقدیس آن است که شاعر، دقیقا به آیات زیر از قرآن نظر داشته و مضمون آن ها را به نظم آورده است:
«انّ ربکم اللّه الذی خلق السموات و الأرض فی ستّه ایّام ثمّ استوی علی العرش یغشی اللیل النهار یَطلبُهُ حثیثا و الشمس و القمر و النجوم مسخّراتٌ بامره تبارک اللّه ربّ العالمین» (اعراف، 54).
«اللّه الذی جعل لکم الارض قرارا و السماء بناءا و صوَرّکم فاحسن صُوَرکم و رزقکم من الطیّبات ذلکم اللّه ربّکم فتبارک اللّه ربّ العالمین هو الحیّ لا اله الاّ هو فادعوه مخلصین له الدّین الحمدللّه ربّ العالمین» (غافر، 6465).
«هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکلّ شیء علیمٍ هو الذی خلق السموات و الارض فی سته ایّام ثمّ استوی علی العرش یعلم ما یلج فی الارض و ما یخرج منها و ما ینزلُ من السماء و ما یعرج فیها...» (حدید، 3 4).
اشعار فردوسی چنین است:
بر آن آفرین کافرین آفرید |
مکان و زمان و زمین آفرید |
هم آرام از اویست و هم کام از وی |
هم آغاز از اویست و فرجام از وی |
سپهر و زمان و زمین کرده است |
کم و بیش گیتی بر آورده است |
ز خاشاک ناچیز تا عرش راست |
سراسر به هستیّ یزدان گواست |
جز او را مخوان کردگار جهان |
شناسنده ی آشکار و نهان |
«ابوالفضل مستوفی» از فضلای قرن هفتم، ضمن ترجمه و شرح کلمات قصار امیرمؤمنان علی علیه السلام بعضی از ابیات شاهنامه را با کلمات مولا تطبیق کرده است. مثلاً این کلام مولا: إذا تغیّر السلطانُ تغیّر الزمان (چون بگردد سلطان از حال خود، بگردد روزگار) را بر این ابیات از شاهنامه، پرتوفشان دانسته است:
مبادا که بیداد آید ز شاه |
که گردد زمانه سراسر تباه |
نزاید به هنگام بر دست گور |
بود بچه ی باز را چشم کور |
شود در جهان چشمه ی آب خشک |
نیابد به نافه درون بوی مشک(13) |
بدین گونه، می بینیم که استاد طوس، غوّاص وار در دریای معارف اسلامی فرو رفته و دُرهای ثمین و گران سنگی را که از بُن این دریا به چنگ آورده، در سِلکِ ابیات شاهنامه به نظم کشیده است.
«بدیع الزّمان فروزانفر» استاد مسلّم ادب در عصر اخیر، شاهنامه را علاوه بر «معنی و مضمون» در «قالب و فرم» نیز شدیدا تحت تأثیر قرآن مجید شمرده است:
اسلوب و روش نظمی شاهنامه از اسلوب قرآن گرفته شده و هر چه در آن جا، از حیث بلاغت، منظور و طرفِ بحثِ بُلَغا است، این جا تقلید و نظیر آن ایجاد می شود.»
در این موضوع، باید مفصل بحث کرد و اسلوب قرآن را شرح داد تا مقصود به خوبی واضح گردد. لکن در این جا به دو مثال قناعت می کنیم که یکی درباره ی نظم جُمَل است و آن این است:
پیامی فرستاد پیران چو دود |
به گلشهر تازی فرنگیس زود |
شود تا رساند سوی شاهزاد |
بگفت آن زمان با فرنگیس شاد |
که برای ارتباط مصراع دوم از بیت دوم با مصراع اوّل از همین بیت، ناچار باید چند جمله تقدیر کرد، چنان که در این آیه: «اَنَا اُنَبِّئُکُمْ بتَاْویله فَاَرسِلُون یُوسُفُ أَیُّهَا الصدّیِقُ»، چند جمله حذف شده و منظور بُلغای قدیم و جدید گردیده است؛ و دیگری درباره ی نمایاندن معانی در عباراتی رساتر و روشن تر یا پنهان تر و آن این بیت است:
تَهَمْتَن بیامد بگسترد پر |
بخواهش، بر شاه پیروزگر |
که از این جمله ی قرآنی «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّل» ترجمه شده است.
همین طور، کنایاتی که در اشعار عرب مقبول است به شخص یا به نظیر، ترجمه شده و گاهی از اصل بهتر و روشن تر است؛ مانند این بیت:
و گر دیر یابیم زو آگهی |
تو جایِ خرَد را مگردان تهی |
که جای خرد، ترجمه ی «وطنُ النُهی» است در این قطعه ی «ابوتمام طائی»:
کَمْ صارمٍ عَضْبٍ انافَ علی قفا |
منهم لاعباء الوَغی حمّال |
سبق المَشیبُ إلیه حتّی ابتَزَّه |
وطنَ النُهی من مفرق و قذال |
از آن بهتر است.(14)
و از همین جا می توان دانست و مسلّم داشت که فردوسی از اشعار عرب، نه مایه ی اندک، بلکه سرمایه ی فراوان داشته و به احتمال قوی در علوم عربیّت، استادی توانا و زبردست بوده و چنان که خود گوید، بسی نامه از گفتار تازی خوانده است...
فردوسی از اخبار و احادیث اسلامی مطلع بوده و جای جای ترجمه ی آن ها در شاه نامه دیده می شود.(15)
به عنوان نمونه ای دیگر از اثرپذیری فردوسی از اسلوب ادب عربی و قرآنی، می توان به «استعمال مصدر به صورت مفعول مطلق» (برای تأکید یا بیان چگونگی فعل) در شاهنامه اشاره کرد که شواهد متعددی بر آن می توان از دیوان استاد طوس آورد:
بپرسید پرسیدنی چون پلنگ |
دژم روی، زآن پس بدو داد چنگ |
بخندید خندیدنی شاهوار |
چنان کامد آواز بر چاهسار |
بغرّید غرّیدنی چون پلنگ |
چو بیدار شد، اندر آمد به جنگ(16) |
همچنین می توان از «تطابق صفت و موصوف در افراد و تثنیه و جمع» در جای جای شاهنامه یاد کرد که اقتباس مستقیم از ساختار زبان قرآن عربی است: «نام داران فرّخ مهان، نهنگان مردم کُشان، روزبانان مردم کُشان، نرّه دیوان جنگ آوران، نام داران جوشن وران، سواران پولادخایان و دلیران خنجرگذاران، گرزداران مردم کشان، ترکان جنگ آوران، نام داران گردنکشان، نیزه داران جنگ آوران و مرزبانان نام آوران، و سواران مردم کشان؛»
نهادند سر سوی شاه جهان |
همه نام داران فرّخ مهان |
نه زو زنده بینم نه مرده نشان |
به دست نهنگان مردم کُشان |
از آن روز بانان مردم کشان |
گرفته دو مرد جوان را کشان |
و زآن گرگ ساران جنگ آوران |
وز آن نرّه دیوان مازندران |
من اکنون ز ترکان جنگ آوران |
فراز آورم لشکری بیکران |
شدند آن جوانان آزادگان |
به دست کسی ناسزا رایگان |
همه نیزه داران جنگ آوران |
همه مرزبانان نام آوران |
من از لشکر ترک هم زین نشان |
بیارم سواران مردم کشان(17) |
آری، ذهن و ضمیر استاد طوس، به گونه ی «منشوری چند پهلو» است که از یک سو فروغ و نور می گیرد و از دیگر سو آن همه را چونان رنگین کمانی بر دل آسمان شهنامه می نشاند؛ و استاد خود، زنبور عسلی که در بوستان فضل و ادب، بر گل های فراوان نشسته، از عصاره ی آنها در صافی طبع خویش شهدی دل انگیز ساخته و در بلور اندیشه و احساس خوانندگان می ریزد.
و آن گاه در میانه ی آن کانون های نور که بر قلب وی تافته و از منشور شاهنامه اش سر زده اند، قرآن مجید و احادیث معصومین علیهم السلام جلوه و جایگاهی دیگر دارند... که تأثیر این دومی، یعنی احادیث، به ویژه سخنان مولای متقیان علی علیه السلام (که توحید صدوق و نهج البلاغه ی رضی از آن سرشار است)، خاصه در صفحات آغازین شاهنامه کاملاً هویدا است.
بنابراین، درست است که شاهنامه، از سر تا به بُن، قصه ی شاهان پیش از اسلام، و به اصطلاح، حدیث گبرکان است. امّا در حقیقت، این کتاب، با اشعار توحیدی ولاییِ فردوسی و تذکرهای پندآموز و عبرت انگیز وی، جانی تازه یافته و سخنی که نظامی گنجوی در باب «منظومه ی خسرو و شیرین» دارد، در باب دیوان استاد طوس نیز صادق است.
نظامی، در پاسخ به اعتراض کسانی که می گفته اند چرا درباره ی مُغان و آتش پرستان شعر گفته ای؟ می گوید:
دُری در ژرف دریایی نهاده |
چراغی بر چلیپایی نهاده |
تو دُر بردار و، دریا را رها کن |
چراغ از قبله ترسا جدا کن |
مبین کآتشگهی را رهنمون است |
عبارت بین که طلق اندود خون است |
عروسی بکر بین با تخت و با تاج |
سر و بُن بسته در توحید معراج |
بی راه نیست که گفته اند:
... کاری که در شعر فردوسی صورت گرفت، ثبت موجودیّت و هویّت ایران در دفتر دین اسلام بود. شعر فردوسی، شجره ای است که در سایه ی آن، فرهنگ ایرانی و تاریخ و زبان این قوم با اسلام بیعت کرده است. از این لحاظ، فردوسی، به راستی یک شخصیت دوران ساز در تاریخ فرهنگ ایران در دوره ی اسلامی است و شاهنامه، سند پیوند معنویت فرهنگی ما با دین اسلام است.
پیوندی که فردوسی میان ایران و اسلام برقرار کرد، بیعتی بود که قوم ایرانی با شریعت اسلام کرد، و خطبه ی این بیعت، به زبان فارسی خوانده شد. پس از این بیعت، زبان فارسی وارد مرحله ی جدیدی شد. این مرحله ی جدید را می توان مقدس شدن زبان فارسی خواند...
البته تجربه ی فردوسی، هنوز ابتدای کار بود. اگر بخواهیم در اینجا از تمثیلی استفاده کنیم تاریخ مقدس شدن زبان فارسی را می توانیم به حالات و مقامات سالکی تشبیه کنیم که پس از بیعت، قدم در راه سلوک می گذارد تا به ذوق و کشف و شهود رسد. تجربه ی فردوسی، بیعت زبان فارسی و تشرّف آن به معنویت اسلامی بود، ولی در این مرحله هنوز از ذوق و حال و کشف و شهود خبری نبود. این ذوق و حال وقتی پیدا شد که زبان فارسی در دریای وحی محمدی صلی الله علیه و آله وسلم فرو رفت و مجلایِ معانیِ برخاسته از قرآن شد...!(18)
البته، دیوان استاد طوس یکسره از ذوق و حال و کشف و شهود نیز خالی نیست، و هر چند تعداد ادبیات «عرفانی» در شاهنامه محدود است ولی شاعر در همین معدود ابیات، حرف خویش را رندانه به خواننده ی نکته سنج زده و در معنی، دریایی از مطلب را در کوزه ریخته است. تابش آفتاب «قرآن» و «عترت» علیهم السلام بر آفاق شاهنامه حریری زر تار از کلامِ محجوب
استاد طوس، در میان شاعران ایران اسلامی، به عفّت کلام و حُجْب سخن شهره و ممتاز است، و این امر، از وجوهِ بارز تأثیری است که آن حکیم چابک اندیشه از «قرآنِ مدل» پذیرفته است.
می دانیم که قرآن، سرشار از قصص و حکایاتی است که بعضا هم چون قصه ی یوسف، مضامینی سخت شهوی و عشق آمیز دارد: همسر زیبای عزیز مصر، دل در گرو مهرِ یوسف می نهد و با تمهیداتی ظریف، که هر کس را به دام شهوت می افکند، می کوشد تا معشوق جوان خویش را در پس درهای بسته و عمق تالارهای تو در توی، «به گناه وا دارد». یوسف، امّا، با رشته های محکم یاد خدا، جان جامه ای از شرم و حیا می دوزد و با آن، تیرهای زهرآگین هوس را دفع می کند و به رغم اصرار حریف، همچون زرناب و خالصی که خورشیدوار از دل کوره سر بر می زند، پاک و مصفّا، از تورهای شکارِ آن جادو زنِ پرغَنج و دَلال، به دژ عفاف و عصمت می گریزد و دامن جان از لوث گناه، «پاک نگاه می دارد».
برای قصّه پردازِ چرب دستی که به وصف این داستان نشسته است (خاصّه اگر عنصر هتّاک و عقده ناکی باشد که گویی از «هنر» جز «نَقْبی به فحشاء»! و از «عشق» جز «خُفت و خیز حیوانی»! چیز دیگری نمی شناسد) فرصت بس مغتنم! و فُصحَتِ بس گسترده ای وجود دارد که خوک خیال را در مرداب ابتذال به ترقّص در آورد و خواننده ی زبون اندیش را، در پس هر درب بسته ای که زلیخا با یوسف پشت سر نهاده است، ساعت ها به گشودن عقده های سرکوفته ی خویش معطل می سازد...
امّا قرآن شریف این کتاب حکمت و هدایت، که نظر به تعالیِ انسانها از خاک تا افلاک دارد و اساسا آمده است که آدمیزادگان را از مَغاکِ شهوات پست حیوانی به سفرهای عِلْوی و آسمانی برد، و حتّی بر علایق جنسیِ معمولِ زن و مرد رنگ خدایی زده آن را از زنگار زنا باز شوید به گونه ی دیگری برخورد می کند: شرح تمهیدات هوسبازِ زلیخا را (بی آنکه حتی نام وی را ببرد) همچون دُرّی در دُرجی، در حریری زرتار از کلامی رازآمیز و محجوب می پیچد و در عین طرح اشاراتی که عاقلان را در فهم ماجرا کفایت می کند، آنچنان خواننده ی داستان را از تاریکنای آن تالار هوس اندود، به روشنای نور اثبات پاکی و صداقت یوسف علیه السلام بیرون می برد که گویی بر آمدن آفتاب، به تیغ فجر، از گریبان شب را به نمایش گذارده است!
«وَ راوَدَتْهُ الَّتی هُوَ فی بَیْتها عَنْ نَفْسه وَ غَلَّقَتِ الأَبوابَ وَ قالَتْ هَیْت لَکَ قالَ مَعاذ اللّه إنَّهُ رَبِّی اَحْسَنَ مَثْوای اِنّه لایفلح الظالمون * وَ لَقَدْ هَمَّتْ به وَهَمَّ بها لَوْلا اَنْ رَآ بُرْهانَ رَبّه کَذلکَ لِنَصْرفَ عنه السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إنَّهُ مِنْ عبادنَا الْمُخْلَصینَ * وَ استْبَقَا الْبابَ وَ قَدّتْ قَمیصَهُ منْ دُبُرٍ وَ اَلْفَیا سَیّدها لداالْباب...» (یوسف: 2325).
آفرین بر قرآن! که این شیوه ی بیانی را «أحسن القصص» یعنی بهترین شیوه ی قصّه گویی و داستان سرایی می خواند. روش این کتاب شریف در دیگر موارد نیز چنین است:
در قصه ی مریم علیهاالسلام ، پاک نوایی که به اعجاز الهی از نفخه ی روح قدسی بارور شد و گوهری چون عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام به جهان فضیلت عرضه کرد، همین گونه عفیف و محجوب سخن گفته است (مریم: آیات 16 به بعد) و در داستان آمدن موسای جوان به مَدْیَن نیز، آنجا که پرنس افتخاریِ! دربار فرعون به دوشیزگان شعیب کمک می دهد تا رمه خویش را سیراب کنند و آنان نیز به پاداش این احسان وی را به منزل پدر رهنمون می شوند، وصفی که قرآن شریف از رفتار یکی از دختران دارد بس نجیبانه است: «تَمْشی عَلَی اسْتحیاء» (قصص: 25). گویی سواری بود که بر مرکب «حیا» نشسته بود، و یا قطاری، که بر ریلِ «شرم» ره می سپرد!
در زبان تازی، واژه های متعددی وجود دارد که به نحو صحیح و مستقیم بر مجاریِ عملِ جنسی دلالت دارد، امّا قرآن، آنجا که از پاکی مریم علیهاالسلام سخن می گوید و یا به مؤمنان دستور می دهد که دامن خویش را از لوث فساد پاک نگه دارند، به هیچ یک از این واژه هااجازه ی ورود به ساحت کلام را نداده و تنها از تعبیری کنایی و