فایل رایگان پاورپوینت لطافت هنر ديني

    —         —    

ارتباط با ما     —     لیست پایان‌نامه‌ها

... دانلود ...

بخشی از متن فایل رایگان پاورپوینت لطافت هنر ديني :

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز
علیهاالسلام خداوندا! سپاس و ستایش تو را سزاست که پروردگار عالمیان و نهایت آرزوی عارفان و محبوب دل های صادقانی؛ آفریننده همه زیبایی ها و تصویرگر همه جلوه های جمالی، مبدأ و مقصد هنری، مفیض معنی و خالق صورتیّ؛ تویی اوّل و تویی آخر. تویی ظاهر و تویی باطن. تو سمیع و بصیر و شهید و شاهد، زیبا و زیباآفرین، خالق انسان و معلّم قلم و بیانی.
بارالها. درون جان آدمی را چه بهشت برینی نهاده ای که صفا و ذوق و لطافت او به هر زبان و بیانی که گفته اند و شنیده ایم و خوانده ایم، باز هم یک از هزارش گفته نیامده است. فطرتی فریفته به زیبایی و جمال با گرایش به بی کرانی و بی مرزی رادر درون جان آدمی نهاده ای و این بهشت برین به بی کرانی و بی مرزی حبّ کمال و جمال بی کران و بی مرز و گسترده تا بی نهایت است و بهشت برین عالم آخرت بی نهایت است تا جواب گوی ابدیّت و بی نهایتی ضمیر انسانی بوده باشد.
شگفتا که هر کس حالی و سوز و سازی و راز و نیازی دارد، این بهشت برین را در اندرون دل خود می بیند و می یابد! و این عطیّه، عطیّه ای الهی و این موهبت، موهبتی خدایی است که تنها به انسان ها عنایت شده است؛ «وَلَوْلا اَنْتَ لَمْ اَدْرِما اَنْتَ».

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی

بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز

شعر حافظ را خوانده اید که:

«در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد»

شگفتا کی و کجا ما شیفته و شیدای خم ابروی او بوده ایم تا در یاد آن یار مهربان حالتی رود که محراب به فریاد آید؟!
آدمی به کدام عالم لطیف وابسته و از کدام عالم لطیف آمده است که به کوچک ترین نسیم باد سحرگاهی به یاد آن عالم قدس و جنّه النعیم می افتد. حالتی که در سماع غزل های ناب دست می دهد که به قول حافظ: «حالتی رفت که محراب به فریاد آمد» یا باز هم به قول حافظ:

«گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق

شعر حافظ ببرد وقت سَماع از هوشم»

از آن سماع که «علیّ بن محمّد بیستون» در مقدّمه جمع دیوان سعدی بدان اشاره ای می کند آدمی به کجا می رود و این چه آشفتگی است که انسانی با نسیمی این چنین آشفته و پریشان در پرواز می آید؛ آن هم پرواز به گستردگی فطرت بی کران و چه خوش تعبیری از «شهید» به «پرنده تر ز مرغان هوایی»!
مرغان هوایی را هوا و هوس و امید و آرزوی بازگشت به آشیان سابق هست و اینان را همه عشق و شیفتگی و شیدایی به پروازی بالاتر بی هیچ آرزوی برگشت بدین جهان خاکی و تعلّقات:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزادست

منشأ جان آدمی از بهشت بی کران فیوضات حضرت حقّ و سرچشمه این ضمیر بهشتی، آن جنّه الکمال و روضه الجمال است. بی کرانی این مینوی ضمیر آدمی از بی کرانی آن جمال و کمال مطلق و ره آورد این مینوی ضمیر انسانی، هنر است که روزنه ای به آن باغ و راهی به آن دریاست.
هنر است که به قدر توان خود سخنگو و نمایان گر مقدار ذوق ها و لطف های درونی است و هنر است که با اتّصال به دریای بی کران جمال و کمال، هر چه می بیند، زیبا می بیند و هر چه می شنود زیبا می شنود و باز هم در حزن و غم و اندوه، از واماندگی خود و دوری از ساحت مقدّس حضرت معبود است.
آدمی وابسته به عالمی بی کران از جمال و کمال و صفا و انس و محبّت است و بریده از آن جا و در غم آن جاست و با سینه ای «شرحه شرحه از فراق، باز گوید شرح درد اشتیاق» و هنر است که بازگوی آن روزگار وصل و آن بی کرانی عشق است:

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

هنرمند در پویش هنری خود غرق در آن عالم صفا و انس و کمال و جمال است. با معاشران و در جمع است، ولی دل در جای دیگر: و خرقه جایی دگر و باده و دفتر جایی!

مقام اصلی ما گوشه خراباتست

خداش اجر دهد آن که این عمارت کرد

خوشا آدمی و هنر! به راستی اگر هنر را از انسان بگیرند، همه شیدایی ها و عشق ها و راز و نیازها و سوز و سازها را از او گرفته اند و او چون هیمه ای بی جان و جان داری بی هیچ قیمت و ارزش می ماند:

«سینه خالی ز مهر گل رخان

کهنه انبانی است پر از استخوان»

بنازم کلام کلیم کاشانی را:

«زسینه این دل بی معرفت را می کنم بیرون

چرا بیهوده گیرم در بغل مینای خالی را»

صفای هنر در خمیره و فطرت آدمی نهاده شده و از جمال بی انتهای حضرت حق مدد می گیرد و این صفا و کشش و فطرت چون آفتاب در ضمیر او مشهود و چون اقیانوس در درون او موج می زند و گه گاه که این موج های اقیانوس پیما به کرانه های ساحل وجودی او می خورد بجلوه های هنری جلوه گر می گردد و آدمیان برقی تابناک را از هنرمند و هنر او به جلوه های گوناگون هنر می بینند و پیام هنر و هنرمند را تا اندازه ای می بینند و می شنوند و هنرمند شادمان از آن که تابشی از خورشید درون خود را به جلوه پیام درآورده و خرسند از ادای این پیام، بی نیاز از مرید و عاشق و سالوس و ریاست.
اُصولاً لطافت هنر، به ویژه هنر اسلامی؛ رهنمون آدمی است به سوی دنیایی از ذوق و عرفان و شهودی عارفانه از حقیقت توحید و جمال مطلق حضرت حق متعال و تا اقیانوس درون هنرمندی به شیرینی اسلام و طعم الهی شیرین نباشد، بازدهی او اسلامی نباشد.
هنر اسلامی که از روح اسلامی برخیزد، بریدن از گرایش ها و دل بستگی ها و رنگ های جوراجور و کَثَرات گوناگون و رسیدن به وحدت آرامش و حقیقت ها و پیوستن به منبع الألطاف است. و عجبا که چون نور مطلع الأنوار صفا و ذوق الهی بر دل های آدمیان اشراقی زند، تابش آن در سراپای هنرمند هویدا شود: از دست نوشته های او، از نقش و نگارگری او، از بنا و معماری او؛ این پالایش نفس هنرمند متاعی نیست که بر سر هر بازار بفروشند، بلکه گوهری است که به صد خونِ دل از کان وجود به دست می آید و الماسی است که در طول هزاران سال سوختگی و ساختگی برمی آید. هنر اگر هم دست مایه ای از کاربردهای وسایل مادّی باشد، امّا خود پنجره ای باز به سوی دنیاهای بی کران و ابدیّتی نامحدود و جاودانه است و معنای جاودانگی هنر نیز همین است.
چه لطیف گفته اند که هنر در بینش اسلامی (شرافت بخشیدن به ماده و چون کیمیاگری در صناعت است.) کیمیاگری رمز تبدیل اشیای مادّیِ درجات پست و پایین به طلای ناب و سمبل تعالی و ارزش بخشیدن به ماده جهت تعالی و تشرّف به ساحت روح است.
اگر هنری به حق و حقیقت و کرامت و فضیلت پیوست و آیینه تمام نمای فضایل و مکارم ارزش های والای انسانی و خدایی گشت، این خود ادای حق هنر و عین تعهّد و امانت و ارتباط با جمال مطلق و کمال مطلق است. این هنر مایه نجات از منجلاب نفس و نفسانیات و خواهش های شیطانی و عادات زشت حیوانی است. این هنر و هنرمند به قدر همّت خود جلوِ هبوط و نزول بیش تر هنر را گرفته است و هیهات تا نفس هنرمند، کامل و طالب نباشد، بت

لینک کمکی