بخشی از متن فایل رایگان پاورپوینت لطافت هنر ديني :
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی | بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز |
بارالها. درون جان آدمی را چه بهشت برینی نهاده ای که صفا و ذوق و لطافت او به هر زبان و بیانی که گفته اند و شنیده ایم و خوانده ایم، باز هم یک از هزارش گفته نیامده است. فطرتی فریفته به زیبایی و جمال با گرایش به بی کرانی و بی مرزی رادر درون جان آدمی نهاده ای و این بهشت برین به بی کرانی و بی مرزی حبّ کمال و جمال بی کران و بی مرز و گسترده تا بی نهایت است و بهشت برین عالم آخرت بی نهایت است تا جواب گوی ابدیّت و بی نهایتی ضمیر انسانی بوده باشد.
شگفتا که هر کس حالی و سوز و سازی و راز و نیازی دارد، این بهشت برین را در اندرون دل خود می بیند و می یابد! و این عطیّه، عطیّه ای الهی و این موهبت، موهبتی خدایی است که تنها به انسان ها عنایت شده است؛ «وَلَوْلا اَنْتَ لَمْ اَدْرِما اَنْتَ».
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی |
بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز |
شعر حافظ را خوانده اید که:
«در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد |
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد» |
شگفتا کی و کجا ما شیفته و شیدای خم ابروی او بوده ایم تا در یاد آن یار مهربان حالتی رود که محراب به فریاد آید؟!
آدمی به کدام عالم لطیف وابسته و از کدام عالم لطیف آمده است که به کوچک ترین نسیم باد سحرگاهی به یاد آن عالم قدس و جنّه النعیم می افتد. حالتی که در سماع غزل های ناب دست می دهد که به قول حافظ: «حالتی رفت که محراب به فریاد آمد» یا باز هم به قول حافظ:
«گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق |
شعر حافظ ببرد وقت سَماع از هوشم» |
از آن سماع که «علیّ بن محمّد بیستون» در مقدّمه جمع دیوان سعدی بدان اشاره ای می کند آدمی به کجا می رود و این چه آشفتگی است که انسانی با نسیمی این چنین آشفته و پریشان در پرواز می آید؛ آن هم پرواز به گستردگی فطرت بی کران و چه خوش تعبیری از «شهید» به «پرنده تر ز مرغان هوایی»!
مرغان هوایی را هوا و هوس و امید و آرزوی بازگشت به آشیان سابق هست و اینان را همه عشق و شیفتگی و شیدایی به پروازی بالاتر بی هیچ آرزوی برگشت بدین جهان خاکی و تعلّقات:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود |
ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزادست |
منشأ جان آدمی از بهشت بی کران فیوضات حضرت حقّ و سرچشمه این ضمیر بهشتی، آن جنّه الکمال و روضه الجمال است. بی کرانی این مینوی ضمیر آدمی از بی کرانی آن جمال و کمال مطلق و ره آورد این مینوی ضمیر انسانی، هنر است که روزنه ای به آن باغ و راهی به آن دریاست.
هنر است که به قدر توان خود سخنگو و نمایان گر مقدار ذوق ها و لطف های درونی است و هنر است که با اتّصال به دریای بی کران جمال و کمال، هر چه می بیند، زیبا می بیند و هر چه می شنود زیبا می شنود و باز هم در حزن و غم و اندوه، از واماندگی خود و دوری از ساحت مقدّس حضرت معبود است.
آدمی وابسته به عالمی بی کران از جمال و کمال و صفا و انس و محبّت است و بریده از آن جا و در غم آن جاست و با سینه ای «شرحه شرحه از فراق، باز گوید شرح درد اشتیاق» و هنر است که بازگوی آن روزگار وصل و آن بی کرانی عشق است:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش |
باز جوید روزگار وصل خویش |
هنرمند در پویش هنری خود غرق در آن عالم صفا و انس و کمال و جمال است. با معاشران و در جمع است، ولی دل در جای دیگر: و خرقه جایی دگر و باده و دفتر جایی!
مقام اصلی ما گوشه خراباتست |
خداش اجر دهد آن که این عمارت کرد |
خوشا آدمی و هنر! به راستی اگر هنر را از انسان بگیرند، همه شیدایی ها و عشق ها و راز و نیازها و سوز و سازها را از او گرفته اند و او چون هیمه ای بی جان و جان داری بی هیچ قیمت و ارزش می ماند:
«سینه خالی ز مهر گل رخان |
کهنه انبانی است پر از استخوان» |
بنازم کلام کلیم کاشانی را:
«زسینه این دل بی معرفت را می کنم بیرون |
چرا بیهوده گیرم در بغل مینای خالی را» |
صفای هنر در خمیره و فطرت آدمی نهاده شده و از جمال بی انتهای حضرت حق مدد می گیرد و این صفا و کشش و فطرت چون آفتاب در ضمیر او مشهود و چون اقیانوس در درون او موج می زند و گه گاه که این موج های اقیانوس پیما به کرانه های ساحل وجودی او می خورد بجلوه های هنری جلوه گر می گردد و آدمیان برقی تابناک را از هنرمند و هنر او به جلوه های گوناگون هنر می بینند و پیام هنر و هنرمند را تا اندازه ای می بینند و می شنوند و هنرمند شادمان از آن که تابشی از خورشید درون خود را به جلوه پیام درآورده و خرسند از ادای این پیام، بی نیاز از مرید و عاشق و سالوس و ریاست.
اُصولاً لطافت هنر، به ویژه هنر اسلامی؛ رهنمون آدمی است به سوی دنیایی از ذوق و عرفان و شهودی عارفانه از حقیقت توحید و جمال مطلق حضرت حق متعال و تا اقیانوس درون هنرمندی به شیرینی اسلام و طعم الهی شیرین نباشد، بازدهی او اسلامی نباشد.
هنر اسلامی که از روح اسلامی برخیزد، بریدن از گرایش ها و دل بستگی ها و رنگ های جوراجور و کَثَرات گوناگون و رسیدن به وحدت آرامش و حقیقت ها و پیوستن به منبع الألطاف است. و عجبا که چون نور مطلع الأنوار صفا و ذوق الهی بر دل های آدمیان اشراقی زند، تابش آن در سراپای هنرمند هویدا شود: از دست نوشته های او، از نقش و نگارگری او، از بنا و معماری او؛ این پالایش نفس هنرمند متاعی نیست که بر سر هر بازار بفروشند، بلکه گوهری است که به صد خونِ دل از کان وجود به دست می آید و الماسی است که در طول هزاران سال سوختگی و ساختگی برمی آید. هنر اگر هم دست مایه ای از کاربردهای وسایل مادّی باشد، امّا خود پنجره ای باز به سوی دنیاهای بی کران و ابدیّتی نامحدود و جاودانه است و معنای جاودانگی هنر نیز همین است.
چه لطیف گفته اند که هنر در بینش اسلامی (شرافت بخشیدن به ماده و چون کیمیاگری در صناعت است.) کیمیاگری رمز تبدیل اشیای مادّیِ درجات پست و پایین به طلای ناب و سمبل تعالی و ارزش بخشیدن به ماده جهت تعالی و تشرّف به ساحت روح است.
اگر هنری به حق و حقیقت و کرامت و فضیلت پیوست و آیینه تمام نمای فضایل و مکارم ارزش های والای انسانی و خدایی گشت، این خود ادای حق هنر و عین تعهّد و امانت و ارتباط با جمال مطلق و کمال مطلق است. این هنر مایه نجات از منجلاب نفس و نفسانیات و خواهش های شیطانی و عادات زشت حیوانی است. این هنر و هنرمند به قدر همّت خود جلوِ هبوط و نزول بیش تر هنر را گرفته است و هیهات تا نفس هنرمند، کامل و طالب نباشد، بت