فایل رایگان پاورپوینت امام درياها(مجموعه اي براي آقا امام زمان«عج»)

    —         —    

ارتباط با ما     —     لیست پایان‌نامه‌ها

... دانلود ...

بخشی از متن فایل رایگان پاورپوینت امام درياها(مجموعه اي براي آقا امام زمان«عج») :

پادشه خوبان

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دایم گل این بُستان شاداب نمی ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب گله زلفش با باد همی کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا اینجا با سلسله می رقصند

اینست حریف ای دل تا باد نپیمایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی

وی یاد توام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی باب وصال

درآ که در دل خسته توان در آید باز

بیا که در تن مرده روان در آید باز

بیا که فرقتِ تو چشم من چنان در بست

که فتح باب وصالت مگر گشاید باز

غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت

ز خیل شادی روم رخت زداید باز

به پیش آینه دل هر آنچه می دارم

به جز خیال جمالت نمی نماید باز

بدان مثل که شب آبستن است، روز از تو

ستاره می شمرم تا که شب چه زاید باز؟

بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ
به بوی گلبن وصل تو می سراید باز
* * * ملامحسن فیض کاشانی مشتاقی و مهجوری

ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد، وقتست که بازآیی

در آرزوی رویت، بنشسته به هر راهی

صدزاهد و صدعابد، سرگشته سودایی

مشتاقی و مهجوری، دور از تو چنانم کرد

کز دست، نخواهد شد، پایان شکیبایی

ای درد توام درمان، در بستر ناکامی

وی یاد توام مونس، در گوشه تنهایی

فکر خود و رای خود، در امر تو کی گنجد

کفر است در این وادی خودبینی و خودرایی

در دایره فرمان، ما نقطه تسلیمیم

لطف آن چه تواندیشی حکم آن چه تو فرمایی

گستاخی و پرگویی، تا چند کنی ای «فیض»

بگذر تو از این وادی، تن ده به شکیبایی
کلید گنج سعادت

رواق منتظر چشم من آشیانه تست

کرم نما و فرودآ که خانه خانه تست

نداده ام به کسی نقد دل بجز مهرت

در خزانه به مهر تو و نشانه تست

به تن مقصرم از دولت ملازمتت

ولی خلاصه جان خاک آستانه تست

تو قطب عالمی ای شهسوار ورنه چراست

که توسنی چو فلک رام تازیانه تست

چرا ز یاد تو یاد خدا کنیم اگر

کلید گنج سعادت نه در خزانه تست

زهی جلال و جمال و زهی صفات کمال

که در جهان همه گلبانگ عاشقانه تست

چو (فیض) طالب فیضم زخاک درگه تو

که فیض های الهی در آستانه تست

* * * حضرت امام خمینی قدس سره بهاریه انتظار
آمد بهار و بوستان شد رشک فردوس برین
گل ها شکفته در چمن، چون روی یار نازنین

گسترده باد جانفزا، فرش زمرّد بی شمر

افشانده ابر پرعطا بیرون زحد، دُرّ ثمین

از ارغوان و یاسمن طرف چمن شد پرنیان

وز اُقحوان و نسترن سطح دَمَن دیبای چین

از لادن و میمون رسد هر لحظه بوی جانفزا

وز سوری و نعمان وزد، هر دم شمیم عنبرین

از سنبل و نرگس جهان، باشد به مانند جنان

وز سوسن و نسرین زمین، چون روضه خُلد برین

از فرط لاله بوستان گشته به از باغ اِرَم

وز فیض ژاله گلستان، رشک نگارستان چین

از قُمری و کبک و هزار آید نوای ارغنون

وز سیره و کوکو و سار، آواز چنگ راستین

از شارک و توکا رسد هر لحظه صوتی دلربا

وز بو الملیح و فاخته هر دم نوایی دلنشین

بر شاخ باشد زند خوان هر شام چون رامشگران

ورشان بسان موبدان، هر صبح با صوت حزین

یکسو نوای بلبلان، یکسو گل و ریحان و بان

یکسو نسیم خوش وزان یکسو روان ماء معین

شد موسم عیش و طرب، بگذشت هنگام کَرَب

جامِ میِ گلگون طلب، از گلعذاری مه جبین

قدّش چو سرو بوستان خدّش به رنگ ارغوان

بویش چو بوی ضیمران جسمش چو برگ یاسمین

چشمش چو چشم آهوان، ابروش مانند کمان

آب بقایش در دهان مهرش هویدا از جبین

رویش چو روز وصل او، گیتی فروز و دلگشا

مویش چو شام هجر من آشفته و پرتاب و چین

با این چنین زیبا صنم، باید به بُستان زد قدم

جان فارغ از هر رنج و غم دل خالی از هر مهر و کین

خاصه کنون کاندر جهان، گردیده مولودی عیان

کز بهر ذات پاک آن شد امتزاج ماء و طین

از بهر تکریمش میان، بر بسته خیل انبیا

از بهر تعظیمش کمر خم کرده چرخ هفتمین

مهدی امام منتظر، نو باوه خیرالبشر

خلق دو عالم سر به سر بر خوان احسانش نگین

مهر از ضیائش ذرّه ای، بدر از عطایش بدره ای

دریا زجودش قطره ای،گردون زِکشتش خوشه چین

مرآت ذات کبریا مشکوه انوار هدا

منظور بعث انبیا، مقصود خلق عالمین

امرش قضا، حکمش قدر، حُبّش جنان بُغضش سَقَر

خاک رهش زیبد اگر بر طُرّه ساید حورِ عین

دانند قرآن سر به سر بابی زمدحش مختصر

اصحاب علم و معرفت، ارباب ایمان و یقین

سُلطان دین، شاهِ زَمَن، مالک رقاب مرد و زن

دارد به امرِ ذُوالْمِنَن؛ روی زمین، زیر نگین

ذاتش به امر دادگر، شد منبع فیض بشر

خیل ملایک سر به سر دربند الطافش، رهین

حبّش سفینه نوح آمد در مَثَل، لیکن اگر

مهرش نبودی نوح را می بود با طوفان قرین

گرنه وجود اقدسش ظاهر شدی اندر جهان

کامل نگشتی دین حق زامروز تا روز پسین

ایزد به نامش زد رقم، منشور ختم الاوصیا

چونانکه جدّ امجدش گردید ختم المُرسلین

نوح و خلیل و بوالبشر، ادریس و داوود و پسر

از ابر فیضش مُستمِد از کان علمش مستعین

موسی به کف دارد عصا، دربانیش را منتظر

آماده بهر اقتدا، عیسی به چرخ چارمین

ای خسرو گردون فَرَم لختی نظر کن از کَرَم

کفّار مُستولی نگر، اسلام مستضعف ببین

ناموس ایمان در خطر، از حیله لامذهبان

خون مسلمانان هدر از حمله اعداء دین

ظاهر شود آن شه اگر، شمشیر حیدر بر کمر

دستار پیغمبر به سر، دست خدا در آستین

دیّاری از این مُلحدان، باقی نماند در جهان

ایمن شود روی زمین از جور و ظلم ظالمین

من گرچه از فرط گنه شرمنده و زارم ولی

شادم که خاکم کرده حق با آب مهر تو عجین

خاصه کنون کز فیض حق مدحت سُرودم آن چنان

کز خامه ریزد بر ورق جای مُرکّب انگبین

تا چنگل شاهین کند صید کبوتر در هوا

تا گرگ باشد در زمین بر گوسفندان خشمگین

بر روی احبابت شود مفتوح ابواب ظفر

بر جان اعدایت رسد هر دم بلای سهمگین

تا باد نوروزی وزد هر ساله اندر بوستان

تا زابر آذاری دمد ریحان و گل اندر زمین

بر دشمنان دولتت هر فصل باشد چون خزان

بر دوستانت هر مهی بادا چو ماه فروَدین

عالم شود از مقدمش، خالی زجهل، از علم پُر

چون شهر قم از مقدمِ شیخ اجل میر مهین

ابر عطا، فیض عمیم، بحر سخی، کنز نعیم

کانِ کَرَم «عبدالکریم»، پُشت و پناه مسلمین

گنجینه علم سَلَف، سرچشمه فضل خلف

دادش خداوند از شرف بر کف زمام شرع و دین

در سایه اش گرد آمده اعلام دین از هر بَلَد

بر ساحتش آورده رو طُلاّب از هر سر زمین

یارب به عُمر و عزتش افزای و جاه و حرمتش

کاحیا کند از همّتش آیین خیر المُرسلین

ای حضرت صاحب زمان ای پادشاه انس و جان

لطفی نما بر شیعیان، تأیید کن دین مبین

توفیق تحصیلم عطا فرما و زهد بی ریا
تا گردم از لطف خدا از عالمین عاملین «سلطان دو عالم»
دوستان آمد بهار عیش و فصل کامرانی
مژده آورده گل و خواهد زبلبل مژدگانی

باد در گلشن فزون از حد نموده مُشک بیزی

ابر در بُستان بُرون از حد نموده دُرفشانی

برقْ رخشان در فضا چون نیزه سالار توران

رعدْ نالان چون شه ایران، زتیر سیستانی

از وصول قطره باران به روی آب صافی

جلوه گر گشته طَبَق ها پُر ز دُرهای یمانی

دشت و صحرا گشته یکسر فرش از دیبای اخضر

مر درختان راست در بر جامه های پرنیانی

گوییا گیتی چراغان است از گل های الوان

سوسن و نسرین و یاس و یاسمین و استکانی

هم منزّه ظَرف گلشن از شمیم اُقحوانی

هم مُعطّر ساحَت بُستان زعطر ضیمرانی

ارغوان و رُزّ و گل، صحن چمن را کرده قصری

فرش او سبز و فضایش زرد و سقفش ارغوانی

و آن شقایق عاشق است و التفات یار دیده

روی از این رو، نیم دارد سرخ و نیمی زعفرانی

لادن و میمون و شاه اِسپَرغم و خیزی و شب بو

بُرده اند از طرز خوش، گوی سبق از نقش مانی

ژاله بر لاله چو خال دلبران در دلرُبایی

نرگس و سُنبل چو چشم و زلفشان در دلستانی

و آن بنفشه بین پریشان کرده آن زلف مُعطّر

کرده دل ها را پریشان همچو زلفیْن فلانی

زین سبب بنگر سر خجلت به زیر افکنده گوید

من کجا و طُرّه مشکین و پر چینِ فلانی

عشق بلبل کرده گل را در حریم باغ بی تاب

آشکارا گوید از «شهناز» و «شور» و «مهربانی»

قمریک «ماهور» خواند، هُدهُد «آواز عراقی»

کبک صوتِ «دشتی» و تیهو «بیات اصفهانی»

این جهان تازه را گر مُردگان بینند، گویند

ای خدای···

کی چنین خُرّم بهاران دیده چشم اهل ایران

کرده «نوروز کُهن» از نو خیال نوجوانی

یا خداوند این بساط عیش را کرده فراهم

تا به صد عزّت نماید از ولیّش میهمانی

حضرت صاحب زمان مشکوه انوار الهی

مالک کَوْن و مکان مرآتِ ذات لامکانی

مظهر قدرت، ولیّ عصر، سُلطان دو عالم

قائم آل محمّد، مهدی آخر زمانی

با بقا، ذات مسعودش همه موجود باقی

بی لحاظ اقدسش یک دم همه مخلوق فانی

خوشه چین خرمن فیضش همه عرشیّ و فرشی

ریزه خوار خوان احسانش همه انسیّ و جانی

از طفیل هستی اش هستیّ موجودات عالم

جوهریّ و عقلی و نامیّ و حیوانیّ و کانی

شاهدی کو از ازل از عاشقان بربست رُخ را

بر سر مهر آمد و گردید مشهود و عیانی

از ضیائش ذرّه ای برخاست شد مهر سپهری

از عطایش بدره ای گردید بدر آسمانی

بهر تقبیل قدومش انبیا گشتند حاضر

بهر تعظیمش کمر خم کرد چرخ کهکشانی

گو بیا بشنو بگوش دل ندای «اُنْظُرونی»

ای که گشتی بی خود از خوفِ خطاب «لَنْ تَرانی»

عید «خُم» با حشمت و فرّ سُلیمانی بیامد

که نهادم بر سر از میلاد شه تاج کیانی

جمعه می گوید من آن یارم که دائم در کنارم

نیمه شعبان مرا داد عزّت و جاهِ گرانی

قرن ها باید که تا آید چنین عیدی به عالم

عید امسال از شرف زد سکه صاحبقرانی

عقل گوید باش خامُش چند گویی مَدح شاهی

که سُروده مدحتش حق، با زبان بی زبانی

ای که بی نور جمالت نیست عالم از فروغی

تا به کی در ظلّ امر غیبت کبری نهانی

پرده بردار از رخ و ما مردگان را جان ببخشا

ای که قلب عالم امکانی و جانِ جهانی

تا به کی این کافران نوشند خون اهل ایمان

چند این گُرگان کنند این گوسفند را شبانی

تا به کی این ناکسان باشند بر ما حکمرانان

تا کی این دزدان کنند این بی کسان را پاسبانی

تا به کی بر ما روا باشد جفای انگلیسی

آن که در ظلم و ستم فرد است و او را نیست ثانی

آن که از حرصش نصیب عالمی شد تنگدستی

آن که بر آیات حق رفت از خطایش آنچه دانی

خوار کُن شاها تو او را در جهان تا صبح محشر

آن که می زد در بسیط ارض، کوس کامرانی

تا بدانند از خداوند جهان این دادخواهی

تا ببینند از شه اسلامیان این حکمرانی

حوزه علمیّه قم را عَلَم فرما به عالم

تا کند فُلک نجات مُسلمین را بادبانی

بس کرم کن عمر و عزّت بر «کریمی» کز کرامت

کرده بر ایشان چو ابر رحمت حق دُرفشانی

نیکخواهش را عطا فرما بقای جاودانی

بهر بدخواهش رسان هر دم بلای آسمانی

تا ز فرط گل شود شاها زمین چون طرف گلشن

تا ز فیضِ فَروَدین گردد جهانی چون جنانی

بگذرد بر دوستانت هر خزانی چون بهاری
رو کند بر دشمنانت هر بهاری چون خزانی
* * * حضرت آیه اللّه خامنه ای خورشید من

دل را ز بی خودی، سر از خود رمیدن است

جان را هوای از قفسِ تن پریدن است

از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان

بانگ جرس ز شوقِ به منزل رسیدن است

دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم

باری علاج شوق، گریبان دریدن است

شامم سیه تر است زگیسوی دلکَشَت

خورشید من برآی که وقت دمیدن است

سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی

مرغ نگه در آرزوی پر کشیدن است

بگرفته آب و رنگ ز فیض حضور تو

هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است

با اهل درد شرح غم خود نمی کنم

تقدیر غصه دل من ناشنیدن است